ارمان ارمان ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

ارمان عشق من و باباش

اخرین روز سال 91

دوباره اخرین روز سال رسید انگار ادم یه حس و حال خوبی پیدا میکنه انگار حس دوباره متولد شدن دوباره زنده شدن انگار همگام با طبیعت زیبا دوباره روحت تازه میشه. امسالم با  تمام خوبی و بدیاش داره تموم میشه البته به میمنت وجود ارمان خوبیاش بیشتر به چشم میومد ایشالا سال جدید هم خیلی خوب تر و بهتر از سالی که گذشت باشه البته مطمعنم که وجود ارمان نازنینم این سال رو هم برامون به یاد موندنی میکنهو با خنده هاش لذت زندگیمونو دوچندان میکنه این روزای اخر سال خیلی اتفاق های خوبی افتاد اول اینکه من به سمت خواهر شوهری رسیدم یعنی برادرم نامزد کرد  دوم اینکه دائی نازنینم پدر شد البته دختر گلش(فاطمه سادات ) هفت ماهه به دنیا اومدو هنوزم توی بیمارستان...
29 اسفند 1391

پایان امتحانات

سلام و صد سلام امتحانات این ترم هم تموم شد با وجود خستگی تمام ولی تمام تلاشم رو کردم که نمره هام خیلی خوب بشه هنوز در حال حاظر نمره ای دریافت نکردم ولی خیلی امیدوارم که معدلم بالا بشه .... نمیدونم چرا اینقدر معدل برام مهم شده تا زمانی که مجرد بودم و بعد از تعهل وقبل از شروع فوق اصلا نمره برام مهم نبود فقط درس میخوندم که نیوفتم باورم نمیشه که الان دارم برای نمره بالا اینقدر تلاش میکنم همیشه میدیدم اونایی که شرایطشون سخت تره موفق ترند ولی هیچ وقت فکر نمی کردم منم یه روزی دنبال نمره خوب باشم ههههههههههههههه از امتحانات بگم تا یکی مونده به اخر خیلی خوب پیش رفت تا اینکه روز جمعه شد ودوباره طبق معمول همیشه اقا مهدی همراه والده و پدر جانش رفت...
14 بهمن 1391

سفرنامه 2

سلام میخوام یک سری دیگه از عکس سفرمون به مالزی رو بزارم اینجا اکواریوم klcc یکی از بزرگترین مراکز خرید کوالالامپور هستش که خیلی زیبا بود از همه نوع ماهی و کوسه و .......... توی این اکواریوم بود ولی هیف که ارمان بیشتر از این که بتونه از دیدن این ماهی ها لذت ببره از ریل وسط اون خوشش میومد هههههههههههههههه راستی توی mbc3 این فطاره رو نشون میده ارمانم خیلی کاتونشو دوست داره وقتی شعرش شروع میشه میاد جلوی تلویزیون و شروع یه رقصیدن میکنه خیلی بامزه مه شعرش به انگلیسی هستش که الکی لباشو تکون میده انگار داره لبخونی میکنه هههههههههههههههههه اینم یک نمونه از کنجکاوی های اقا ارمان توی ماشین لباسشویی ههههههههههههههه من توی س...
20 دی 1391

دل نوشته2

به نام خداییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی مهربونم سلام  امشب خوابم نمیبرد اومدم یکم واسه ارمان جونم بنویسم چند روز پیش یه وبلاگی رو دیدم که خیلی زیبا مطلب نوشته بود انگار خدا میخواست یه پیزایی رو توسط این وبلاگ به من نشون بده اخه خیلی دلم گرفه بود از همه چیز البته فشار درسا هم بود ولی یه وقتا دیدین ادم تا اولن خاطره بد یا یه حرفی که باعث رنجشش میشه یادش میوفته انگار همه خاطرات بد به سراقش میاد بعدشم انگار از همه متنفر میشه ههههههههههه نمیدونم شایدم من اینجوریم به هر حال...... رفتم توی این وبلاگ مادر مهربون دیدم که چقدر با انرژی مثبت برای دخترش نوشته و چقدر قشنگ دخترشو با چیزای مختلف حتی غم و شادی اشنا کرده...
20 دی 1391

فصل امتحانات

سلاممممممممممممممممم دوباره فصل امتحانا رسیده و من مثل دوران مدرسه استرس گرفتممممممممممم البته الان خیلی استرس شیرینی هستش جون با میل و علاقه دارم درس میخونم ولی فقط از یک چیز ناراحتم اونم این که ارامشی رو که همیشه به شازده کوچولوی خودم میدم توی این دو سه هفته نمیتونم بدم البته چون من از الان درساما میخونم تا اخر دی که امتحانات هستش دیگه فشار زیادن به من و خونوادم نمیاد اخه به من لغب بچه .... خون میدن ببخشید نباید اصطلاحات بد به کار ببرم اخه دیگه مامان شدم و باید با ادب باشممممممممممممممم از این حرفا بگذرییمدوست دارم برای ارمانم مطلب زیاد بزارم ولی اولا وقت ندارم دوما زیاد خوب بلد نیستم بنویسم ولی الان میخوام چند تا عکس بزارم ...
9 دی 1391

شب یلدا

به نام خداییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی مهربون بازم یه فصل دیگه از زندگی من و مهدی و ارمان گلی به پایان رسید و ارمان گلی دومین شب یلدای زندگیشو دید البته اصلا شب یلدای پارسال رو یادم نمیاد باورتون میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ولی امسال رفته بودییم خونه مامانم و مادر بزرگمم اومد اونجا و خیلی بهمون خوش گذشت ارمانم همش در حال شیطونی کردن بود و سه تا کلمه جدید گفت: اولیش نادید یهنی ناهید که اسم مامان هست دومیش دادا یهنی دائی و سومیش فقط یک بار گفت اونم مجید به طور کامل که اسم باباو هستش پس به افتخار شازده کوچولوی مامان حالا یک سری از عکسای شب یلدا رو میزارم که مامانم با سلیقه زیاد تزئیین کرده بود   ...
4 دی 1391

اولین جمله

سلاممممممممممممممممممممم کلی ذوق کردم وقتی ارمانم اولین جمله کوتاه زندگیشو گفت البته خنده داره ولی بامزه است وقتی میخواستم پوشک ارمانو عوض کنم براش شعر میخوندم: ارمان کوچولو جیش کرده ..... شلوارشو خیس کرده تا دیروز که متوجه شدم وقتی میگم ارمان کوچولو یکهو ارمان  با زبون بامزه خودش میگه دیش کده هههههه پسرم اولین بار تونست برای حرفش فعل به کار ببره قربونت برم عزیزم که اینقدر باهوشی راستی تاریخ 13 اذز هم پنجمین دندونش درومد البته ششمین هم داره در میاد از مهارتاش بگم که کاملا راه که چه عرض کنم میدووهه کاملا مهارت توی داغون کردن خونه داره ههههههههههههههههه با صدای ایفون میره به استقبال بابا جونش جلوی در کاملا با درس خوندن م...
18 آذر 1391

سفر نامه مالزی 1

به نام خدا ارمان کوچولو برای اولین بار به سفر خارج از کشور رفت خدارو شکر از این که این سفر به خوبی و خوشی به پایان رسید من از قبل سفر خیلی زیاد استرس داشتم که نکنه اتفاقی بیوفته ویا خدایی نکرده ارمان مریض بشه ویا در طول پرواز اذیت بشه وووو.......... که خدا رو شکر خیلی خوب و بدون دردسر سفر خوبی با کلی خاطره برامون موند بازم خدارو شکر اول از همه اینکه ارمان در هواپیما اولش یکم اذیت شد ولی عمده راه رو که حدود ٧ساعت و نیم بود رو خوابید اونجا هم که کلی شیطونی کرد ولی اذیت نکرد که این نشونه اقایی پسرمه حالا میخوام چند تا عکس بزارم اینا تغربیا روز اول هستش که ما گشت شهری داشتیم این برج های دوقلوی مالزی هستش که به  پتروناس معروفه...
16 آذر 1391

تولد گروهی نی نی سایتی

به نام خدای مهربونم امسال بعد از گرفتن جشن تولد ارمان گلی تصمیم بر این شد که تولد گروهی توی play house خیابون الهیه هم یه جشن تولد گروهی با بچه های نی نی سایت دوستای ابان ماهی ارمان بگیریم خدا رو شکر خیلی خوش گذشت به نظر من حتی از تولد خود ارمان هم بیشتر به من خوش گذشت و خوشحالم که این اولین سال رو به خاطره های خوش تبدیل کردم البته بنیتا جون و ارمان جون و... نبودن و خیلی جاشون خالی بود اینم یکسری عکس از اون روز زیبا تاریخ 13/ابان/1391 که اتفاقا روز عید غدیر هم بود                           ...
23 آبان 1391

یک سالگی آرمان گلییییییییییییییییییییییییییی

به نام خدای بزرگ پسر گلم یک ساله شد . مبارکههههههههههه پسر نازم گل زندگی من ایشالا همیشه سالم و سلامت باشی  و به همه ارمان های زندگیت برسیییییییی یک سال با  شادی و گریه و خنده و ..... گذشت و چقدر سریع واقعا به سرعت یک چشم به هم زدن گذشت خدای بزرگ من به واسطه این همه لذتی که به خاطر وجود پسر گلم به من دادی واین فرصت رو نصیبم کردی که معنای واقعی مادر بودن  رو  درک کردم متشکرممممممممممممممممممممممممممممم پسرم اولین تولد عمرشو تجربه کرد و من هم برای اولین چشن تولد گلم هر انچه در توان داشتم برای گرفتن بهترین جشن صرف کردم و با کمک خدا جشن خوبی به پا شد انشالا در مطلب بعدی عکس میزارم آرمانم ...
6 آبان 1391