ارمان ارمان ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

ارمان عشق من و باباش

دعوت کردن دوست جونای ارمان

سلام پسر گلمممممممممممم چند وقت پیش من دوستای شما رو که توی نی نی سایت باهاشون اشنا شده بودم  و از زمان حاملگی با ماماناشون صحبت میکردم  دعوت کردم  اقا ارمان خاله ارزو/بنیتا خانوم خاله گلاره/هانا خانوم خاله مریم وقتی اومدن خونه ما وقت ناهار ما شمارو گذاشتیم جلوی تلویزیون که بریم ناهار بخوریم و ما از شما عکس انداختیمممممممممم خیلی همگیتون جیگر شده بودین   ...
19 اسفند 1390

چند تا عکس از ارمان گلم

ارمان وقتی به دنیا اومد ارمان وقتی ١ ماهش بود گل درومد از حموم............ ارمان وقتی ٢ ماهش بود جیگر طلای من توی خوابم میخنده اینم یه دونه دیگه از عکسایی که توی خواب میخندی اینم دست کوچولوهای فسقلی من ببین یه روز این دستای کوچولورو با قدرت نگه داشتم که خدایی نکرده زمین نخورههههه ایشالا این دستا روزی دست قدرتمندی بشه که بتونه دستای من و باباشو بگیره و مواظبمون باشهه     ارمان گلی وقتی برای خرید رفته بودیم واقا ٣ ماهشون بود اوووووووووووووووووووه ببین چه اخمی کرده  اینم ارمان روروئک سوار   ...
19 اسفند 1390

بدون عنوان

ای ناز مامان  همش دست کوچولوت توی دهنته عزیزکم هر رقتم میخوایم ازت عکس بندازیم چشمات به حالت تعجب گرد میشه قربون اون تعجبت برم   ...
19 اسفند 1390

خونه تکونی شب عید

سلامممممممممممممم عشقم سلام عمرممممممممممممممم ارمان گل من امسال توی خونه تکونی شب عید شرکت کرد  البته با آروم بودنششششششش من و بابا مهدی هم حسابی خونه رو واسه عید اماده کردیم امسال میخوایم سه نفری کنار سفره هفت سین بشینیممممممممممم هوراااااااااااااااااااااااااا سال 90 خیلی برای من سال خوبی بود و ازخدای مهربون خیلی متشکرم که اینقدر به خانواده ما لطف کرد و این گل ناز رو به ما هدیه داد تا در کنارش خوشبختیمون دوچندان بشه .......... خدایا شکرتتتتتتتتت یه اس ام اس قشنگ گرفتم که یه شعر زیبا بود میخوام اینجا برات بنویسم گل من زندگی بافتن یک قالی ست نه به آن نقش و نگاری که خودت میخواهی نقشه را اوست که تعیین کرده تو ...
15 اسفند 1390

واکسن 4 ماهگی ارمان

سلامممممممممممم پسر نازم هفته پیش واکسن ٤ ماهگیتو زدیم عزیزکم و شما ٢ روز تب کردی و حدود ٧٢ ساعت درد داشتی منم همراه مامان ناهید و اقا پدری بیدار بودیم و همش شمارو بغل میکردیم چون وقتی حتی برای ١ لحظه شما رو روی تخت میز اشتیم شما از درد گریه میکردی الهیییییییییییییییییییییییییییییی گل من قربونت بشم گلکم وقتی تو درد داشتی منم تمام وجودم درد داشت.. وقتی تو تب کردی منم بدنم از شدت تب میسوخت  شاید برای تو این درد زیاد نبود ولی برای من ................. گریهههههههههههههههههههههه اینقدر با تو درد کشیدم که تمام هفته مریض شدم گل من تازه مفهوم مادر بودنو درک کردم تازه فهمیدم وقتی میگن باید مادر بشی تا بفهمی یعنی چییییییییییییییییییییی ...
13 اسفند 1390

4ماهگی ارمان

به نام خدا سلامممممممممممممم پسر گلمممممممممممم امروز شما 4 ماهت تموم میشهههههههههه پسرم دیگه بزرگ شده هوراااااااااااااااااااااااااااااااااا عزیزم قشنگترین لحظه های زندگی من و اقا پدری در کنار شما رقم خورده پسرم حالا دیگه یواش یواش دستشو میاره بالا و اشیا رو میگیره راستییییییی ثمره عمرم داره از بالا دوتا دندون در میارهههههههههههههههههههه دیگه اقا ارمان میخواد غذا بخوره هورااااااااااااااااااااااااااااااااا پسرم این روزا خیلی دستشو توی دهنت میکنی و حسابی همه جای خونه رو با اب دهنت ابیاری میکنی هههههههههه  و منم با دندونی لثه های قشنگتو ماساژ میدم تا کمتر اذیت بشی قربونت برم  ...
4 اسفند 1390

فردا مامان ارمان دانشگاه میرود

به نام خالق یکتا   سلام گل پسرممممممممممممممممممممم من فردا دانشگاه میرم و تو هم پیش مامان ناهید قرار هستش بمونی برات توی این دو روز ١٦٠ سی سی شیر دوشیدم و فریز کردم امید وارم برات کافی باشه گلکم  فردا من زود میرم و بر میگردم پسملی منننننننننننننننننن من مطمئنم بهت خوش میگذره و چون توی این چند روز دیدم که شیشه هم خوردی خیالم راحت شد من شما رو اول به خدا میسپرم و بعد به مامان ناهیدفندقم   ...
2 اسفند 1390

ارمان شیشه میخورد

به نام حق سلام قند عسل مامان بلاخره شیشه خوردی هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا دیشب شیر من خیلی کم شده بود به خاطر استرس و تو گشنت شده بود منم شیرمو توی شیشیه دوشیدم و بهت دادم توام خیلی قشنگ خوردی ............... پس وقتی گشنت بشه شیشه رو هم میگیری  خیلی خوشحال شدم این یه توفیق اجباری شد تا من بفهمم و خیالم راحت بشه و دیگه نگران شیر خوردنت نباشم گل قشنگمممممممممممممممممم امروز صبح وقتی از خواب پاشدی دیدم حسابی شنگولی وبردمت بالا تا مامانی و بابایی باهات بازی کنن ولی هر چی زنگ زدم در رو باز نکردن   تو هم طبق معمول دستت رو کردی توی دهنت و شیر روی من بالا اوردی و اومدیم پایین وقتی گذاشتمت روی تخت&...
1 اسفند 1390

اولین غلت زدن

به نام خدای مهربون سلام کوچولوی مامان  دیروز که رفته بودیم خونه مامان ناهیدی و بابا مجیدی وقتی ما مشغول شام خوردن بودیم شما هم طبق معمول مشغول دست خوردن بودی دیدیم که با زحمت زیاد برای اولین بار غلت زدی و همگی برات دست زدیم و شما از صدای دست ما ترسیدی و تعجب کردی هههههههههههههههه راستی دیروز رفتیم ثبت نام دانشگاه همراه بابا مجید و مامان ناهید . با کلی زحمت تونستم تا قبل از ظهر کارارو تموم کنم و کلاسام چهار شنبه و پنجشنبه از ساعت 10 تا 14 هستش گل من و بعدش زود میام خونه که با شما باشم و شما هم قراره پیش مامان ناهید بمونی و مطمئنم که از من بهتر از شما مواظبت میکنه گل پسرمممممممممممممم صبح  کنار شما خوابیدم و از حالا احساس دلت...
30 بهمن 1390