ارمان ارمان ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

ارمان عشق من و باباش

اولین روز مادر

به نام خدای مهربون به نام خدایی که روح  خودش رو در انسان دمید و به زمین  فرستاد و به همه فرشته های مقربش دستور داد به این موجود سجده کنند و به این موجود یاد داد با عشق با هم زندگی کنند و این عشق را در مادر خلاصه کرد مادر  : چه واژه زیبایی  با کلی ارامش و زیبایی وچه خوشبختم که مادر نامیده شدم و چه خوشبختم که مادری دارم که مهرش به وسعت دریاست و استحکامی به قدرت کوه ودلی به وسعت اسمان  خدایا به سپاس این همه نعمت سجده شکر به جا می اورممممممممممممممممممم   و هر روز سپاس گزار این همه نعمت هستم   ...
31 ارديبهشت 1391

مهمونی خاله مریمییییییییییییییییی

به نام خدای همه نی نی قشنگاااااااااااااااااااااااااااااااااااااا سلاممممممممممممم به ارمان گل مامان از شنبه بگم که رفته بودیم خونه خاله مریمییییی و هانا خانوم گل که این دفعه هم خیلی به من و شما خوش گذشت و شما حسابی شیطونی کردی  ................. ولی خیلی جای همه بچه های نینی سایت خالی بود مخصوصا خاله گلاره و بنیتا خانومیییییییییی شما اونجا حسابی با اسباب بازی هانا خانوم بازی کردی و هر چی بنیتا خاله سارا یا هانا دستش بود رو میگرفتی ههههههههه خوب باید یه جورایی نشون میدادی که پسری ولی در کل خیلی اقا بودی و من رو اذیت نکردی الهییییییییییییییییییی قربونت برم اینم چند تا از عکس های مهمونی   اینم اخرش داشتی...
18 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

بیشتر از هر اسباب بازی برات بادکنک میخرم چون بازی با بادکنک خیلی چیزارو بهت یاد میده اول اینکه:باید بزرگ باشی ولی سبک تا بتونی به بالاها برسی دوم: چیزای دوست داشتنی میتونن توی یک لحظه از دست برن حتی بدون هیچ دلیلی و مقصری پس نباید بهشون زیاد وابسته بشی سوم: وقتی چیزی رو دوست داری نباید اونقدر بهش نزدیک بشی که راه نفس کشیدنشو بند بیاری چون ممکنه برای همیشه از دستش بدی این جمله ها خیلی معنی دار بودن واسه همین از وبلاگ خاله ازاده کپی شون کردم ...
14 ارديبهشت 1391

اولین مسافرت پسری به سرزمین اجدادی

سلاممممممممممممممممممممممم گل نازم الان که دارم مینویسم  شما نشستی کنارم و گوشه کامپیوتر رو لیس میزنی هههههههههههههههههههههههههه تعطیلات این هفته که از 4 شنبه شروع شد تا جمعه ما رفته بودیم طالقان سرزمین اجدادی بابا مهدی خیلی خوش گذشت سه نفری کلی کیف کردیم البته مامانی و بابایی و عمه میترا هم بودن ولی اونا همش مسجد بودن چون دایی پسر عموی بابا فوت شده بود اونا همش باید میرفتن مسجد بعدا بزرگ میشی رسوم اونا رو متوجه میشی ازت خیلی عکس گرفتیم و چند تاشو میزارم برات گلم     اینم ارمان گلی با بابامهدی که دستش دوباره توی دهنشه این اقا خوشگله   اینم ارمان لای شکوفه های هلووووووووووووووووو خودشم هلو...
9 ارديبهشت 1391

ارمان 6 ماههههههه شد

به نام خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااا سلام عشق مامان سلام گل زیبای زندگی من و سلام امید فردای مننننننننننننننننننننن ارمان گل من ٦ ماهش تموم شددددددددددد و واکسن ٦ ماهگیشو زد پسرم خیلی صبورانه تب و درد واکسنشو تحمل کرد و چون میفهمید با تکون دادن پاهاش دردش میاد مخصوصا پای چپشو زیاد تکون نمیداد به هر حال خدارو شکر این بارم به خیر گذشت و تا ٦ ماه دیگه از واکسن خبری نیست من و اقا پدری صبح روز یک شنبه با ارمان رفتیم مرکز بهداشت کنار مسجد سادات و واکسن ٦ ماهگی ارمان رو زدیم بعد از اینکه برگشتیم مامان ناهید اومد تا توی نگهداری ارمان کمکم کنه چون بهتر از من میتونه ارمانو سرگرم کنه ههههههههههههههه تا بعد از...
5 ارديبهشت 1391

جوجه کوچولو

سلام جوجه کوچولوی منننننننننننننننننننننننننننننننننننن امروز وقتی از دانشگاه برمیگشتم خیلی دلم برات تنگ شده بود فکر میکردم  چجوری بغلت کنم عزیز دلمممممم خنده داره ولی تک تک سلول های بدنم تو رو میخواست گلممممممممممممممم وقتی دیدمت و تو لبخند زدی تمام خستگی هام تموم شد عزیزکمممممممممممم انگار اصلا خسته نبودم وقتی شیر میخوری قند توی دلم اب میشه نمیدونم ولی به نظرم این لذت بخش ترین کار توی دنیاست دوست دارم همیشه این لذت توی خاطرم بمونه تا ابد و هیچ وقت فراموش نشه ارمان جانم تازه یاد گرفتی نازی کنی خیلی ماههههههههههههههه وقتی دستای کوچولوتو از بالا روی موهام میکشی و بهم خیره میشی میخوام  بخورمت  دلم میخواد همیشه اینجوری...
31 فروردين 1391