ارمان ارمان ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

ارمان عشق من و باباش

دل نوشته 1

1391/6/19 17:13
378 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

پسرم دیگه داره بزرگ میشه خیلی زود داره روز ها سپری میشه  و من هر روز از دیدن این لحظه ها لذت میبرم از با هم بودنمون و از شیرین کاری های گلممممممم البته گاهی اوقات خسته میشم ولی وقتی برای مدتی ازم دور میشه دوست دارم بشینم گریه کنم خدایاااااااااااااااااااااا این چه حسیه. مادر بودن چیه نمیدونمممممممممممممممممممممم........ شبهایی که ارمان و همسری میرن بالا برای 1 ساعت اولش احساس راحتی میکنم ولی 10 دقیقه نمیگذره که میخوام از دوریش گریه کنم و مثل دیوانه ها لباساشو بو میکنم ............ به نظرم این یعنی عشق خیلی حس قشنگیه دوستش دارم خدارو شکر که من عاشق شدم عاشق کسی که میدونم منو رد نمیکنه روی دلم پا نمیزارهههههههههه

یه راز رو بگم من توی زندگیم عاشق نشدم هر قدم که برداشتم از روی عقل بود نه احساس چون میترسیدم  عشقمو از دست بدم ولی این بار نمیتونم عاشق نشم 

بین خودمون بمونه ساکت... مامانم همیشه میگه ارمانو بزار توی تختش بخوابه ولی هر شبی که این کارو کردم نتونستم بخوابم انگار قلبمو گذاشتم یه طرف دیگه  و تا صبح مثل مرغ پر کنده منتظر موندم ارمان گریه کنه تا بیارمش پیش خودم بخوابونمش تا بتونم بخوابمخجالت خنده داره نهههههههههه؟

خدایا میدونم بجز تو رو اینقدر دوست داشتن و وابسته بودن گناهههه ولی من این گناهو دوست دارم خدایا توی نمام زندگیم تو فقط سردار قلبم بودی ولی این دفعه نمیدونم چجوری از این موجودی که تمام دنیام شده دل بکنم و تمام عشقمو نسار تو بکنم البته میدونم...میدونم این عشق پایدار نیست چون به محض این که خودشو بشناسه مثل همه منو رها میکنه و به دنبال سرنوشت خودش میره مثل همههههههههههه مثل من .فقط خدا کنه توی زندگیش همیشه موفق باشه  خیال باطلامینبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان تارا
19 شهریور 91 21:04
وااااااااای آبجی منم همینطور بودم الان تارا 4سالشه ولی از من کنده نمیشه تا حالا یه شب هم بدون من جایی نخوابیده