ارمان ارمان ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

ارمان عشق من و باباش

واکسن 4 ماهگی ارمان

سلامممممممممممم پسر نازم هفته پیش واکسن ٤ ماهگیتو زدیم عزیزکم و شما ٢ روز تب کردی و حدود ٧٢ ساعت درد داشتی منم همراه مامان ناهید و اقا پدری بیدار بودیم و همش شمارو بغل میکردیم چون وقتی حتی برای ١ لحظه شما رو روی تخت میز اشتیم شما از درد گریه میکردی الهیییییییییییییییییییییییییییییی گل من قربونت بشم گلکم وقتی تو درد داشتی منم تمام وجودم درد داشت.. وقتی تو تب کردی منم بدنم از شدت تب میسوخت  شاید برای تو این درد زیاد نبود ولی برای من ................. گریهههههههههههههههههههههه اینقدر با تو درد کشیدم که تمام هفته مریض شدم گل من تازه مفهوم مادر بودنو درک کردم تازه فهمیدم وقتی میگن باید مادر بشی تا بفهمی یعنی چییییییییییییییییییییی ...
13 اسفند 1390

4ماهگی ارمان

به نام خدا سلامممممممممممممم پسر گلمممممممممممم امروز شما 4 ماهت تموم میشهههههههههه پسرم دیگه بزرگ شده هوراااااااااااااااااااااااااااااااااا عزیزم قشنگترین لحظه های زندگی من و اقا پدری در کنار شما رقم خورده پسرم حالا دیگه یواش یواش دستشو میاره بالا و اشیا رو میگیره راستییییییی ثمره عمرم داره از بالا دوتا دندون در میارهههههههههههههههههههه دیگه اقا ارمان میخواد غذا بخوره هورااااااااااااااااااااااااااااااااا پسرم این روزا خیلی دستشو توی دهنت میکنی و حسابی همه جای خونه رو با اب دهنت ابیاری میکنی هههههههههه  و منم با دندونی لثه های قشنگتو ماساژ میدم تا کمتر اذیت بشی قربونت برم  ...
4 اسفند 1390

فردا مامان ارمان دانشگاه میرود

به نام خالق یکتا   سلام گل پسرممممممممممممممممممممم من فردا دانشگاه میرم و تو هم پیش مامان ناهید قرار هستش بمونی برات توی این دو روز ١٦٠ سی سی شیر دوشیدم و فریز کردم امید وارم برات کافی باشه گلکم  فردا من زود میرم و بر میگردم پسملی منننننننننننننننننن من مطمئنم بهت خوش میگذره و چون توی این چند روز دیدم که شیشه هم خوردی خیالم راحت شد من شما رو اول به خدا میسپرم و بعد به مامان ناهیدفندقم   ...
2 اسفند 1390

ارمان شیشه میخورد

به نام حق سلام قند عسل مامان بلاخره شیشه خوردی هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا دیشب شیر من خیلی کم شده بود به خاطر استرس و تو گشنت شده بود منم شیرمو توی شیشیه دوشیدم و بهت دادم توام خیلی قشنگ خوردی ............... پس وقتی گشنت بشه شیشه رو هم میگیری  خیلی خوشحال شدم این یه توفیق اجباری شد تا من بفهمم و خیالم راحت بشه و دیگه نگران شیر خوردنت نباشم گل قشنگمممممممممممممممممم امروز صبح وقتی از خواب پاشدی دیدم حسابی شنگولی وبردمت بالا تا مامانی و بابایی باهات بازی کنن ولی هر چی زنگ زدم در رو باز نکردن   تو هم طبق معمول دستت رو کردی توی دهنت و شیر روی من بالا اوردی و اومدیم پایین وقتی گذاشتمت روی تخت&...
1 اسفند 1390

اولین غلت زدن

به نام خدای مهربون سلام کوچولوی مامان  دیروز که رفته بودیم خونه مامان ناهیدی و بابا مجیدی وقتی ما مشغول شام خوردن بودیم شما هم طبق معمول مشغول دست خوردن بودی دیدیم که با زحمت زیاد برای اولین بار غلت زدی و همگی برات دست زدیم و شما از صدای دست ما ترسیدی و تعجب کردی هههههههههههههههه راستی دیروز رفتیم ثبت نام دانشگاه همراه بابا مجید و مامان ناهید . با کلی زحمت تونستم تا قبل از ظهر کارارو تموم کنم و کلاسام چهار شنبه و پنجشنبه از ساعت 10 تا 14 هستش گل من و بعدش زود میام خونه که با شما باشم و شما هم قراره پیش مامان ناهید بمونی و مطمئنم که از من بهتر از شما مواظبت میکنه گل پسرمممممممممممممم صبح  کنار شما خوابیدم و از حالا احساس دلت...
30 بهمن 1390

ارمان و مسابقه نی نی

به نام خدایی که زندگی زیبا ی مارو با وجود ارمان زیبا تر کرد   سلام فندق مامانننننننننننننن   شما توی مسابقه نی نی های پاییزی شرکت کردی و توی مسابقه نینی و اخم اول شدی  البته شما خیلی خوش اخلاق هستی و بیشتر از گریه و اخم میخندی گل مامان این عکسم وقتی رفته بودیم یافت اباد برای خرید مبل و حدود ٧.٨ ساعت گشتیم شما خیلی خسته شده بودی ومنم این عکسو ازت گرفتم موضوع مسابقه بعدی رو نی نی و دست خوردن انتخاب کردمو این عکسو گذاشتم " alt="" />   ...
28 بهمن 1390

ارمان خوش قدم

به نام خدای مهربون من امروز یه خبر خیلی خوشحال کننده گرفتم که اینو مدیون برکت وجود تو و زحمتای اقا پدری هستم امروز وقتی میخواستم برم خونه عزیز جون وقتی موبایلمو باز کردم دیدم چندتا پیامک دارم وقتی خوندم دیدم از طرف دانشگاه پیام تبریک فرستادن به مناسبت قبول شدم در مقطع فوق لیسانس  خیلی خوشحال شدم و فورا به اقای پدرو مامان ناهید و بابا مجید و دایی مهدی خبر دادم اونا هم تبریک گفتن و کلی ذوق کردن امروز پنجشنبه هستش و شنبه قراره برم ثبت نام کنم واز هقته اینده کلاسام شروع میشه فقط یه مشکلی هست.................... اونم شیر خوردن شما که واقعا استرس بهم میده میخوام توی این یک هفته عادتت بدم به شیشه که بتونم شیر خ...
27 بهمن 1390

زمان تولد ارمان

به نام خدایی که با این هدیه قشنگ زندگی قشنگمون رو زیبا تر کرد میخوام از زمان ورود پسرم به زندگیمون اغاز کنم روز چهار شنبه مورخ ٤ ابان من به همراهمامان ناهید و مامانی مینا و بابا مهدی سا عت ٨ صبح راهی بیمارستان بهمن شدیم و من ار شب قبل انقباضات زایمانم شروع شده بود وساعت ١٢.٥٤ دقیقه پا به این دنیای زیبا گذاشتی . هیچ وقت صدای اولین گریه هات که انگار با تپش قلب من هم نواز بود یادم نمیره عزیزکممممممممممممم اون لحظه جزو زیباترین لحظات عمرم به حساب میاد  
27 بهمن 1390