ارمان ارمان ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

ارمان عشق من و باباش

مریض شدن ارمان گلی

به نام خدااااااااااااااااااااااای مهربونم سلام به  رمضان کریم سلام به همه مهمونای خدا و سلام به ماه خدا چندشب پیش یعنی شب چهار شنبه  ارمان عزیز من تب کرد و تا صبح از تب نخوابید و من و بابا مهدی نگران از این موضوع تا صبح نخوابیدیم وقتی ضبح شد ارمان رو بردیم بیمارستان بهمن ولی متاسفانه خانم دکتر ممیشی نبود و دکتر عرب ارمانو ویزیت کرد و گفت یه سرماخوردگی معمولیه و اموکسی کلاو داد و دفن هیدرامین وقتی برگشتیم طبق معمول ارمان با خوردن دارو ها همه رو بالا می اورد ولی من همچنان بهش دارو میدادم ولی انگار روی اون اثری نداشت و هر روز بدتر میشد تا اینکه شب جمعه خیلی ارمان بیحال شد و من صبح تلفن زدم به بیمارستان ودکتر عرب گفت...
2 مرداد 1391

اولین تولد من با حضور ارمان

سلام گل زیبای من وسلام گل زندگی من امسال اولین سالی بود که شما در روز تولدم حضور داشتی  البته پارسال هم توی شکمم بودی ولی امسال یه جور دیگه بود گلم یادش به خیر پارسال تمام ارزوی من ختم در دیدن نینی کوچولویی بود که فقط لگد های کوچولوشو احساس میکردم ولی امسال با حضور ارمان گلم انگار تمام دنیا مال من هستش و امروز انگار تو هم متوجه شده بودی یه روز خاص واسه من هستش و تو با خنده های شیرینت  منو تا اسمون بالا میبردی گل خوشگل من امروز با به یاد اوردن روز زایمانم به یاد مامان عزیزم افتادم واییییییییییی که میدونم چقدر درد اوره زایمان و تازه درک میکنم چقدر زجر رو واسه به دنیا  اوردن من تحمل کردی مادررررررررررررررررررررررررررم ...
27 تير 1391

اولین قدم های ارمان خان

به نام خدای مهربون که مهربونیش دریاست در مقابل یک قطره محبت مادر سلام گل زیبای زندگی من سلام   و هزار بار سلام به معنای قشنگ سلامتی برای معنای زندگی من پسرم از اول ماه هشتم با گرفتن اشیائ بلند میشد ولی از ٣هفته پیش شروع به حقظ تعادل و قدم گذاشتن کرده  و تا حالا تونسته ٣ قدم برداره و بعد میافته روی پوشکش  دیگه کارم درومد دیگه زندگی برام نمیزاره هههههههههه  از کارای جالبش بگم اینکه بیشتر اوقات دستشو به میز میگیره و پا میشه بعد که توفش میریزه روی شیشه میز  با دستش میکشه روی اون انگار این کارو تازه یاد گرفته چون دیروزم که خونه مامانم بودم با شلوارش که مامانم دراورده بود که پوشکشو عوض کنه داشت روی سرامیکارو تمیز...
24 تير 1391

مهمونی دندونی بنیتای خاله گلاره

روز جمعه هفته پیش رفتیم خونه خاله گلاره ( البته خونه مادر همسری خاله گلاره) واسهی جشن دندونی بنیتا گلی جای همه مامانای ابانی خالی بود خیلی خوش گذشت و گلاره جونم مارو قابل دونسته بود و دعوت کرده بود ایشالا که همیشه جشن و شادی باشه  برای بنیتا جونم منم که حسابی درگیر نامزدی دختر عموی همسری هستم دیر اومدم مطلب بزارم درباره جشن عکسهایی خوبی نتونستم بندازم متاسفانه  از بس که ارمان گلی گریه کرد چون خیلی خوابش میومد بچم  ایشالا دفعه بعد که دوست جونامو دیدم حتما سعی میکنم عکسای خوبی بگیرم و بزارم توی وبلاگ گل پسری ...
16 تير 1391

آرمان و اب بازی

  دیدینننننننننننننننننننننن پسرم  جدیدن توی سینک خونه مامی ناهیدش اب بازی میکنه مامانم یک بار پای ارمانو گذاشت توی سینک که خنک بشه ولی از اون به بعد هر وقت رفت ةرف بشوره یا کاری انجام بده توی اشپزخو نه ارمان گلی دنبالش راه میافته و ناله میزنه که بره اب بازی مامانمم اونو گذاشت توی سینک که کامل اب بازی کنه هههههههههههههههههه ارمان واقعا عاشق اب بازی هستش و کافیه من یا مامانم برییم حمام زود میاد دم حموم اینقدر گریه میکنه و با روروئک خودشو میزنه به در حموم که بره توی حموم فکر کنم یکم ژن ماهی داره راستی ارمان جدیدن خیلی حرفهارو یاد گرفته مثل ادده یعنی بده هر چی رو بخواد میگه ادده الان داشتم فیلم های بچگیشو میدیدم که چ...
10 تير 1391

عکس هایی از بازی کردن گل

پسرم در حال بازی کردن با اسباب بازی موزیکالش اینجا ویتامینشو خورده و از دهنش ریخته بیرون هههههه اخه پسرم هر چیزو دوست نداشته باشه بخوره توی دهنش نگه میداره بعد میریزه بیرون گل پسری اینجا  خودش وایساده تا عروسک های روی در کمدشو برداره پسرم عاشق سیب گلاب هستش مخصوصا که به لثه هاش بکشه خوشحال از اینکه خود کفا شده و مامان نگین اش عکس میگیره و ناراحت از اینکه سیبش افتاده روی زمین اینم عکس های ارمان گام توی سن ٨ ماه و ٢ روزگیش  که همین امروز گرفتم و همین امروز براش میزارم توی وبش که نگه به فکرش نیستم . اخه تا امروز سرم شلوغ بود ولی از این به بعد بیشتر ازش عکس میگیرم و براش ثبت میکنم ...
6 تير 1391

اغاز تعطیلات تابستونی

  سلامممممممممممممممممممممم گل ناز مامان بعد از مدتها دوباره اومدم برات مطلب بزارم واقعا ببخش منو که خیلی وقت نداشتم برات مطلب بزارم گل ناز من امشب با خیال اسوده اومدم و نشستم پشت کامپوتر وای که چقدر سخت بود درس خوندن و لی ارزش داره میدونم من همه این سختیهارو با کمال میل به جون میخرم تا تو بعدا سرافراز بشی و برای آیندت مفید باشه ایشالا فقط اینو بگم که اگه همکاری مامی ناهید نبود من اصلا نمیتونستم درس بخونم الهی بگردم پا به پای من سختی کشید تا من راحت درسمو بخونم خدایا از این که همچین مادری دارم ازت ممنونممممممممممممممم بالاخره  تعطیلات تابستونی شروع شد و من دوست دارم حداکثر وقتم رو برای پسر نازم بزارم انگار عقربه های س...
5 تير 1391

اولین روز پدر

به نام خدای مهربون مهدی عزیزم اولین روز پدر مبارکت باشه امیدوارم واژه پدر بهت احساس قدرت و عزت نفس بده و تو هم مثل همه پدر های مهربون واسه پسرت پشتوانه محکمی باشی که در تمام طول زندگیش بهت تکیه  کنه  و همیشه الگوی خوبی باشی از عدالت و صداقت و عشق و همه این صفات زیبا رو به پسرت یاد بدی همسر مهربونم و ای پدر مهربانم دوستت دارم . پدرم تو الگوی صبر و صداقت و عشق ورزیدن برای من بودی و هستی و همیشه اغوش گرمت مرحم غم ها و خوشحالی  من خواهد بود و این رو میدونم که همیشه مثل کوه قدرتمند پشت من خواهی بود بدون این که لحظه ای احساس ترس در وجودم رخنه کنه دستهای گرمت را بوسه میزنم و از صمیم قلب ارزوی سلامت و سعاد...
18 خرداد 1391